غوغای زمین
جنون شکفتن ساعت ها
پنجره های لهیده ی صبح را
بر قامت سرگردان دنیا باز می کند
و طنین سفرنامه های انسان غارنشین
از بادهای رهگذر
و نجوای گلبرگ ها
به گوش
می رسد
جهان فقط کلمه ای است
هستی یافته از الفبای نام تو
- آزادی !
در ناهنجاری فریادی و سکوتی
که تو را به غوغای متورم زمین پیوند می زند
چه اوج هایی از خاکستر عشق های همیشه
چه آرامشی در نوحه های سیاه مرگ
و درخت ها
هنوز
در نجوای باد ها و ساعت ها
ایستاده اند